و آن گاه که آدم به زمین فرود آمد همه جا را تاریک یافت. و خدای خویش را خواند که این واقعه نمی شناسم و بر من حقیقت تاریکی را آشکار ساز.
خداوند دستور داد تا جام بلورین حقیقت را برای آدم ببرند. از قضا جام از دست پری لغزید و بر فرق آدم فرود آمد و او را بیهوش نقش زمین کرد. و جام ذره ذره گشت. آنچنان ذره ذره که به هر فرزند آدم به اندازه تمام ستاره ها سهم رسید. و ذرات در تمام کائنات و زمین پراکنده شد.
پس آدم به اذن خداوند به هوش آمد و هیچ تعجب نکرد از آن همه نور و روشنایی. انگار که جهل خود را فراموش کرده بود.
و فرزندان آدم به واسطه جهل پدر منحرف گشته و به دنبال تاریکی رفتند. و خداوند مجبور شد فانوس بدستان را رسالت دهد تا فرزندان آدم را از آن واقعه آگاه کنند. و آنها این چنین کردند. و حجت بر بشر تمام شد.
و حجت این بود که هر فرزند آدم سهم خویش از حقیقت را از لابلای تمام زمان ها و مکان ها بجوید .